سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قصه همان قصه قدیمی است...

ارسال شده توسط محمد وحیدی نژاد در 91/7/13:: 1:51 عصر

پیامبر اسلام

قصه ساختن فیلم علیه پیامبر اسلام چیست؟!

تحلیل گران می گویند آمریکا و صهیونیست ها قصد دارند قداست پیامبر اسلام (ص) را در نزد مسلمان ها مخدوش کنند و دین اسلام را همچون دین مسیحیت یک دین بی روح و سازگار با تفکرهای اومانیستی غربی ها کنند.

به نظرم قصه همان قصه قدیمی است...

روزی روزگاری پیامبری بود به اسم محمد(ص).

محمد(ص) و یارانش در جامعه جاهل عرب در اقلیت بودند،شعارشان اطاعت از پروردگار یگانه عالم بود.

اما این با منافع اقتصادی و معنوی اکثریت بت پرست سازگار نبود،به همین خاطر محمد(ص) ویاران او را به تمسخر گرفتند،آزارشان دادند و بعضی از آنها را شکنجه کردند و کشتند.

محمد (ص)صبورانه به تبلیغ آیین اسلام ادامه داد.

بت های ناتوان و طرفدارانش تاب ایستادگی در مقابل محمد(ص) و خدای او را نیاوردند،آیین اسلام پیروز شد.

و امروز بیش از یک میلیارد از جمعیت کره زمین پیرو آیین او هستند.

و قصه همان قصه قدیمی است که دوباره گروهی از صاحبان قدرت و ثروت از سخن گفتن در مورد اطاعت از پروردگار یگانه عالم ناخشنود هستند،خوب می دانند که با انتشار آیین محمد(ص) جایی برای سلطه اقتصادی و سیاسی ظالمانه آنها باقی نمی ماند.

جاهلان مدرن هم علیه پیامبر اسلام فیلم می سازند و در نشریه هایشان کاریکاتور چاپ می کنند،و حتی اگر بتوانند مستقیم و غیرمستقیم مسلمان ها را می کشند و از صحنه های مهم کنار می زنند.

و خدا را شکر که دشمن های مارا از احمق ها قرار داد،زیرا که با این رفتار ها تنها باعث می شوند افکار عمومی جهانیان متوجه اسلام شود و این برای دینی که سرشار است از آموزه های درست و منطقی،ابتدای پیروزی است!

زیرا توجه همان و اندیشیدن همان و اسلام آوردن همان.

 

 

 


راستگو اگر نبود...

ارسال شده توسط محمد وحیدی نژاد در 91/6/22:: 12:41 عصر

امام صادق علیه السلام

راستگو اگر نبود راه آسمانها گم می شد،ولی اکنون مزار و مرام  راهنمای آسمانها در زمین غریب است.

 


چرا باید قصاص یک قاتل شرور این قدر طول بکشد؟!

ارسال شده توسط محمد وحیدی نژاد در 91/6/6:: 3:41 صبح

چند روز پیش سالگرد عبدالرحمان قاسمی بود ،جوان تازه دامادی که شهید امر به معروف و نهی از منکر شد، یک سال گذشت و ما همچنان منتظر قصاص قاتل شرور این شهید هستیم.

پدر عبد الرحمان به خاطر روحیه مذهبی ای که داشت درهشت سال دفاع مقدس از میهن اسلامی مان بیشتر اوقاتش را در جبهه ها سپری کرد، بعد از جنگ هم از فتنه های داخلی و تهاجم فرهنگی دشمن غافل نشد و هرگاه که در لشت نشاء انحرافی را مشاهده می کرد دهان به گلایه می گشود و تا آنجا که می توانست از مجاری قانونی برخورد با این انحرافات را پیگیری می کرد، به خاطر همین منش در چشم مردم لشت نشاء فردی شجاع و عزیز و در چشم اشرار این شهر خاری آزاردهنده است.

سال قبل در ماه مبارک رمضان یک روز صبح پدرعبد الرحمن یک تماس تلفنی مشکوک دریافت می کند که فردی ناشناس با لحنی تهدید آمیز به او خبر دریافت هدیه ای را می دهد.

بعدظهر همان روز عبدالرحمان و پدرش به بازار می روند، نزدیک به غروب که بازار خلوت تر می شود یکباره چند نفر که سردسته آنها هم یک شرور سابقه دار لشت نشاء است به آنها حمله می کند، عبدالرحمن که جوان رشید و نیرومندی بود ابتدا در مقابل آنها مقاومت می کند و آنها را به عقب می راند،شرور سابقه دار وقتی می بیند دست خالی از پس او بر نمی آید، جلو می آید و یکباره چاقویی را که پنهان کرده بود درمی آورد و در قلب عبد الرحمان فرو می کند،متاسفانه عبدالرحمان بر اثر این ضربه در آغوش پدرش دردم جان می سپارد. و قاتل او فرار می کند،که بعدا او را دستگیر می کنند.

شرارت این قاتل در شهر لشت نشاء استان گیلان شهره عام و خاص است، و قبل از این هم به جرم شراب خواری در ملا عام و آزار ناموس مردم و چاقو کشی بازداشت شده بود،ولی پس از مدت کوتاهی آزاد می شد وبا جسارت تمام راه قبلی اش را ادامه می داد، شاید اگر قبل از این سانحه دلخراش برخورد لازم با او شده بود، چنین اتفاقی نمی افتاد.

و آیا بهتر نیست که  بعد از وقوع چنین جسارت هایی از طرف این اشرار سابقه دار در کمترین زمان ممکن با آنها در ملا عام برخورد جدی صورت بگیرد تا دیگر هیچ شروری فکر چنین جنایت هایی به ذهنش خطور نکند؟

چرا باید قصاص چنین قاتلی تا یک سال به تاخیر بیافتد؟!


آقای خیّر

ارسال شده توسط محمد وحیدی نژاد در 91/6/3:: 8:2 عصر

 کاریکاتور محمد رضا شریفی نیا

چند روزی از رمضان را دریکی از روستاهای گیلان مهمان بودم.

شب بیست و یک رمضان قرار بود مردم روستا در مسجد افطاری بدهند، عده ای از اهالی ازروز قبل شروع کرده بودند به آماده کردن افطاری.

اذان که شد راهی مسجد شدم همین که وارد شدم پیرمردی نسبتا چاق که ریش پروفسوری داشت با صدای بلند مرا دعوت کرد که برسر سفره بنشینم ،نمی شناختمش از لهجه اش پیدا بود که اهل تهران است، تا به حال هم او را ندیده بودم، ولی سریعا ذهنم به طرف همان کسی رفت که قبلا وصفش را شنیده بودم.

می گفتند در گذشته یکی از اعضای حزب جمهوری اسلامی بوده و از ابتدای تاسیس آن حزب در آن فعالیت می کرده و چندی هم سابقه استانداری یکی از استان های کشور را داشته است،اصالتا اهل همان روستا بود چند سال قبل طرح تجدید بنای مسجد را داده بود و خودش هم آن را پیگری می کرد ومقداری هم کمک مالی کرده ، بعد از آن هم به اعتبارهمان کارهای که انجام داده گاه گداری به این روستا می آید و سخنرانی می کند، در امورات روستا نظری می دهد، و اگر خواست اعضای هئیت امنا مسجد را جابجا می کند!

آن شب عده ای نابینا را از شهر دیگری با خود به مسجد آورده بود، قرار بود برای آنها صحبت کند و نمی دانم به خاطر چی به آنها جایزه بدهد ، اول نمازم را خواندم بعد در طرف دیگر سفره نشستم.

بعد افطار یکی از همان نابینا ها اذان گفت و اعلام کردند که نماز جماعت به امامت همان آقای خیر برگزار می شود ، از مسجد بیرون رفتم سری به خانه آشنای مان زدم ،قرار بود همان شب من در مسجد قبل مراسم  احیا،زیارت عاشورا بخوانم ، نمازشان که تمام شد دوباره راهی مسجد شدم خواستم داخل مسجد شوم که یکی از دوستانم گفت وارد مسجد نشو خانم ها هم در مسجد نشسته اند، از پنجره داخل مسجد را نگاه کردم، دیدم که چند خانم مانتویی که بعضی از آنها موهایشان هم بیرون بود در قسمت مردانه مسجد نشسته و همان آقای خیر هم برای آنها صحبت می کند، پرسیدم :چه کسی این اجازه را داده است؟ گفت : درخواست(اجبار) همین آقای خیر است!!!

عصبانی شدم به چند نفری که آنجا بودند و به مسئول برگزاری مراسم تذکر دادم با صدای بلند هم تذکر می دادم که همه بشنود ، انگار نه انگار اصلا برایشان مهم نبود، آخر سر یک نفر از اهالی همان روستا رفت داخل مسجد و در حین سخنرانی به خود همان آقای خیر تذکر داد، آقای خیر جواب داد :آنها نابینا هستند نمی بینند عیبی ندارد که !!! معترض جواب داد: این چه حرفی است؟! ما که بینا هستیم.

عجب این جاست چندنفرهم به آن معترض اعتراض کردند که تو چرا وسط صحبت حاج آقا مزاحمش شدی!!

ولی معترض دست از سماجت برنداشت ، سر آخر آقای خیر ماجرای ما مجبور شد میکروفن را زمین بگذارد و صحبت هایش را نصفه کاره رها کند و از مسجد بیرون بیاید.

آقای خیر را کارد می زدی خونش در نمی آمد یکسره به آن معترض بد و بیراه می گفت.

نشستم آرام و منطقی با او صحبت کردم اول درکتش نمی رفت ، بعد کلی صحبت قبول کرد که کار اشتباهی کرده است البته شک دارم به خاطر این که حرفم حق بود حرفم را قبول کرده باشد ، آخر آنجا شلوغ بود شاید به خاطر جو و سنگینی صحبت ها مجبوربه حق پرستی شده بود.

بعدا خبر دار شدم که به آن نابییناهای از همه جا بی خبرهم گفته بود که مراسم افطاری را من تدارک دیده ام.

امیرالمومنین علیه السلام می فرماید:

 

روزگاری بر مردم خواهد آمد که از قرآن جز نشانی ، و از اسلام جز نامی ، باقی نخواهد ماند.

مسجدهای آنان در آن روزگار آبادان ، اما از هدایت ویران است. مسجد نشینان و سازندگان بناهای شکوهمند مساجد، بدترین مردم زمین می باشند، که کانون هر فتنه و جایگاه هرگونه خطاکاری اند ، هر کس از فتنه بر کنار است او را به فتنه باز گردانند، و هر کس که از فتنه عقب مانده او را به فتنه ها کشانند که خدای بزرگ فرماید:«به خودم سوگند!بر آنان فتنه ای بگمارم که انسان شکیبا در آن سرگردان ماند!»و چنین کرده است،

و ما از خدا می خواهیم که از لغزش غفلت ها در گذرد.                                 نهج البلاغه حکمت 369

 


بی خبری!

ارسال شده توسط محمد وحیدی نژاد در 91/5/30:: 6:24 عصر

                 علامت تعجب

ساعت 2 بعد ازظهر گذاشتم شبکه یک که اخبار ببینم،خبر اول در مورد ترافیک جاده ای در این روزهای تعطیلی و تصادف ها بود،جاده ها شلوغ است ومتاسفانه 130 نفر هم کشته شدند،خب وضع بد بعضی جاده ها و رعایت نکردن قانون توسط خود راننده ها عامل این تصادف هاست. انشاءالله که برطرف شود،البته اگرخدا بخواهد وباد و باران و فلک بگذارند مسئولین ما مسئولیتشان را انجام دهند ومردم هم حال کنند قانون را رعایت کنند.

خبر بعدی در مورد طبیعت ایران بود،گزارشی ازطبیعت زیبای استان چهارمحال و بختیاری!

حرصم درآمد با خودم گفتم آخر این موضوع چه ربطی به بخش خبری دارد آنهم دومین خبر؛

شبکه را عوض کردم و بیخیال اخبار شدم؛

شاید آنهایی هم که برای شنیدن اخبار به دنبال ماهواره ها می روند حق داشته باشند ، آخر بعضی اوقات به خودمان می آییم می بینیم که تمام دنیا از اخبار شهر و محله ما خبر دار شده اند الا خود ما.

نمی گویم اخبار شبکه های ماهواره ای همه راست و درست هستند،ولی تا آنجایی که من خبر دارم شبکه های ماهواره ای خبری،خبر پخش می کنند،حالا دروغ هم که شده باشد ولی به بخش اخبار می خورد،من متوجه نمی شوم یعنی واقعا در مملکت به این بزرگی (بگذریم از این دنیای به این بزرگی)هیچ اتفاق دیگری نیافتاده است که تو بیایی در بخش خبری آشنایی با طبیعت پخش کنی ؟!


مهدی موعود آمد

ارسال شده توسط محمد وحیدی نژاد در 91/5/21:: 4:56 عصر

روزنامه کهیان

شاید قدیمی و تکراری باشه ولی من تازه این تصویرو دیدم، واقعا جالبه و احساس آدمو برمی انگیزه.

به امید روزی که روزنامه های ما واقعا این خبر دلنشین رو چاپ کنند.

 


فراموشی

ارسال شده توسط محمد وحیدی نژاد در 91/5/13:: 5:22 عصر

نمای بارش باران از پشت شیشه

سفید بودم مثل برف ،زلال مثل برکه، آبی مثل آسمان

وحالا مدتی است لکه های تیره فراموشی مرا نازیبا کرده است

امیدوارم به جزای این فراموشی او مرا فراموش نکرده باشد.

ومنتظرم...

منتظر نم نم بارانش تا بیاید و لکه های فراموشی ام را بشوید

و لا تکونوا کالذین نسوا الله فأنساهم أنفسهم أولئک هم ألفاسقون.

و مانند کسانی که خدا را از یاد بردند نباشید که به سبب این کار خدا خودشان را ازیادشان برد همانا آنان بدکارانند. سوره حشر آیه 19

هو الرحمن الرحیم. حشر22


آرزوهای نیلی

ارسال شده توسط محمد وحیدی نژاد در 91/2/5:: 6:22 عصر

 

یا فاطمة الزهرا

هدهد دل:

- چند روزی است مدینه بوی غم می دهد

هنوز چیزی از رفتن رحمة للعالمین نگذشته

رنگ خون آسمان خبر از ماتم می دهد

این رد سرخ خون رد چیست؟

وای چرا این رد در نزدیکی خانه مولا علی است

نسیم کوچه های مدینه:

- ای قلب های غافل،دل های خواب ،بهوش

اهرمن ها با یکدگر ساختند مشورت کردند و طرح دشمنی با اهل بیت رسول را پرداختند

خانه سوزاندند ، حرمت شکستند

که باور می کند دست های آفتاب را بستند

از سیاه عزای پدر شرم نکردند ، لگد بر در زدند وپهلو شکستند.

هدهد دل:

- ای تمام آرزوهایت نیلی، ای راز در شب های نخلستان علی

تا ابد مغضوب قلب های ما است آن که زد بر صورتت سیلی

یا بضعة(پاره تن) المصطفی

سالهاست اشک و آهت خانه طاغوت ویران می کند  

قلب های مان دل تنگ عطر علی است

خواهشی دارم زتو

از خدا بخواه تا بفرستد 

فرزندت را آنکه دنیا را پر از عدل حیدر می کند 

تا نابود کند هر که را دشمنی با شیعه ،

عراق و بحرین و پاکستان و ایران می کند. 

 


عیدی متفاوت

ارسال شده توسط محمد وحیدی نژاد در 90/12/29:: 8:43 عصر

سال نو تحویل سال

 

عید نوروز ، تحویل سال...

دید وبازدید و به رخ کشیدن لباس نو، شادی و خنده و آجیل و شیرینی...

دل خیلی ها برای عید ورسم های آن غنج(غش) می رود ؛ آداب ورسوم ایران باستان، فرهنگ ملی ایرانیان ، چه حرف های دهن پرکنی.

ناراحت نشوید، نمی خواهم زیرآب همه چیز را بزنم، اصلا من خودم از بچگی عاشق عید و رسم های آن بودم، هنوزم بدم نمی آید ، فقط  الآن دید قبلی را ندارم.

هنوز یک ماه قبل از عید بی تاب باهم بودن های عید می شوم؛

هنوز دلتنگ تحویل سال کنار مزار شهدا می شوم

گلزار شهدا نمی روم که بگویم : شهدا شما به خاطر ما و میهن ما کشته شدید و من به خاطر ارج نهادن به مقام شما لحظه تحویل سال را کنار شما می گذرانم.

پیش شهدا می روم تا حسی فراتر از زمان و تحویل آن را تجربه کنم، حس بودن واقعی؛ و در آن فضا آزادانه بیاندیشم در احوال خودم.

پیش شهدا می روم تا مرا مثل خودشان از بند روزمرگی و رسم های دل خوش کن رهایم کنند.

همه رسم ها بد نیستند ، اما چه می شود هر جا که فهمیدم درست چیزی است غیر از آن که ما هستیم خیلی را حت پا بگذاریم بر روی تمام باورهای غلط گذشته مان، چه می شود خوشی عیدمان، سنتمان بشود دادن یک لباس نو به یک کودک مستمند، بشود رساندن دو دختر و پسر عاشق به هم،که گاهی همین رسم های غلط جلوی خوشبختی شان را گرفته است؛ چه می شود به جای رقابت های فامیلی پای سفره دل هم بنشینیم و اگر توانستیم باری از روی دوششان برداریم؛ چه می شود عیدی داشته باشیم پر از نور، چه می شود عیدمان تغییر خودمان باشد نه تحویل سال های تکراری...

یا مقلب القلوب والابصار،(ای تغییر دهنده قلب ها و دیدها)

یا مدبر الیل والنهار،( ای سامان دهنده شب ها و روزها)

یا محول الحول و الاحوال،(ای تغییر دهنده روزگار و حال و روز انسان ها)

حوّل حالنا الی احسن الحال.( حال وروز ما را هم به بهترین تغییر ده)

به امید این که عیدی داشته باشیم بانشاط و پر از روح و عاطفه

عیدتان مبارک.


<      1   2   3      



بازدید امروز: 155 ، بازدید دیروز: 14 ، کل بازدیدها: 261380
_