سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آقای خیّر

ارسال شده توسط محمد وحیدی نژاد در 91/6/3:: 8:2 عصر

 کاریکاتور محمد رضا شریفی نیا

چند روزی از رمضان را دریکی از روستاهای گیلان مهمان بودم.

شب بیست و یک رمضان قرار بود مردم روستا در مسجد افطاری بدهند، عده ای از اهالی ازروز قبل شروع کرده بودند به آماده کردن افطاری.

اذان که شد راهی مسجد شدم همین که وارد شدم پیرمردی نسبتا چاق که ریش پروفسوری داشت با صدای بلند مرا دعوت کرد که برسر سفره بنشینم ،نمی شناختمش از لهجه اش پیدا بود که اهل تهران است، تا به حال هم او را ندیده بودم، ولی سریعا ذهنم به طرف همان کسی رفت که قبلا وصفش را شنیده بودم.

می گفتند در گذشته یکی از اعضای حزب جمهوری اسلامی بوده و از ابتدای تاسیس آن حزب در آن فعالیت می کرده و چندی هم سابقه استانداری یکی از استان های کشور را داشته است،اصالتا اهل همان روستا بود چند سال قبل طرح تجدید بنای مسجد را داده بود و خودش هم آن را پیگری می کرد ومقداری هم کمک مالی کرده ، بعد از آن هم به اعتبارهمان کارهای که انجام داده گاه گداری به این روستا می آید و سخنرانی می کند، در امورات روستا نظری می دهد، و اگر خواست اعضای هئیت امنا مسجد را جابجا می کند!

آن شب عده ای نابینا را از شهر دیگری با خود به مسجد آورده بود، قرار بود برای آنها صحبت کند و نمی دانم به خاطر چی به آنها جایزه بدهد ، اول نمازم را خواندم بعد در طرف دیگر سفره نشستم.

بعد افطار یکی از همان نابینا ها اذان گفت و اعلام کردند که نماز جماعت به امامت همان آقای خیر برگزار می شود ، از مسجد بیرون رفتم سری به خانه آشنای مان زدم ،قرار بود همان شب من در مسجد قبل مراسم  احیا،زیارت عاشورا بخوانم ، نمازشان که تمام شد دوباره راهی مسجد شدم خواستم داخل مسجد شوم که یکی از دوستانم گفت وارد مسجد نشو خانم ها هم در مسجد نشسته اند، از پنجره داخل مسجد را نگاه کردم، دیدم که چند خانم مانتویی که بعضی از آنها موهایشان هم بیرون بود در قسمت مردانه مسجد نشسته و همان آقای خیر هم برای آنها صحبت می کند، پرسیدم :چه کسی این اجازه را داده است؟ گفت : درخواست(اجبار) همین آقای خیر است!!!

عصبانی شدم به چند نفری که آنجا بودند و به مسئول برگزاری مراسم تذکر دادم با صدای بلند هم تذکر می دادم که همه بشنود ، انگار نه انگار اصلا برایشان مهم نبود، آخر سر یک نفر از اهالی همان روستا رفت داخل مسجد و در حین سخنرانی به خود همان آقای خیر تذکر داد، آقای خیر جواب داد :آنها نابینا هستند نمی بینند عیبی ندارد که !!! معترض جواب داد: این چه حرفی است؟! ما که بینا هستیم.

عجب این جاست چندنفرهم به آن معترض اعتراض کردند که تو چرا وسط صحبت حاج آقا مزاحمش شدی!!

ولی معترض دست از سماجت برنداشت ، سر آخر آقای خیر ماجرای ما مجبور شد میکروفن را زمین بگذارد و صحبت هایش را نصفه کاره رها کند و از مسجد بیرون بیاید.

آقای خیر را کارد می زدی خونش در نمی آمد یکسره به آن معترض بد و بیراه می گفت.

نشستم آرام و منطقی با او صحبت کردم اول درکتش نمی رفت ، بعد کلی صحبت قبول کرد که کار اشتباهی کرده است البته شک دارم به خاطر این که حرفم حق بود حرفم را قبول کرده باشد ، آخر آنجا شلوغ بود شاید به خاطر جو و سنگینی صحبت ها مجبوربه حق پرستی شده بود.

بعدا خبر دار شدم که به آن نابییناهای از همه جا بی خبرهم گفته بود که مراسم افطاری را من تدارک دیده ام.

امیرالمومنین علیه السلام می فرماید:

 

روزگاری بر مردم خواهد آمد که از قرآن جز نشانی ، و از اسلام جز نامی ، باقی نخواهد ماند.

مسجدهای آنان در آن روزگار آبادان ، اما از هدایت ویران است. مسجد نشینان و سازندگان بناهای شکوهمند مساجد، بدترین مردم زمین می باشند، که کانون هر فتنه و جایگاه هرگونه خطاکاری اند ، هر کس از فتنه بر کنار است او را به فتنه باز گردانند، و هر کس که از فتنه عقب مانده او را به فتنه ها کشانند که خدای بزرگ فرماید:«به خودم سوگند!بر آنان فتنه ای بگمارم که انسان شکیبا در آن سرگردان ماند!»و چنین کرده است،

و ما از خدا می خواهیم که از لغزش غفلت ها در گذرد.                                 نهج البلاغه حکمت 369

 





بازدید امروز: 276 ، بازدید دیروز: 14 ، کل بازدیدها: 261501
_