حس غریب لحظه های دور
ارسال شده توسط محمد وحیدی نژاد در 94/7/20:: 1:26 عصرگذر پیاپی روزها و شب ها! گاهی بسیار متفاوت و گاهی بسیار روزمره، و درگیرشدن شخصیت تو با فراز و نشیب های این گذران، وقتی به پشت سرت می نگری مثل یک فیلم است! پر از حس غریب و دلت بدقلقی می کند و التماس میکند برای لمس دوباره لحظه های دور، و حیف که نمی شود!
دیدن کوچه های محله قدیمی ات یا یک عکس قدیمی یا حتی دیدن یک شی که در گذشته تو حضوری داشته است و سالها به کناره ای افتاده بود، حس غریبت را غریب تر می کند، نه این که درگیر اشیا باشیم، نه! شاید دنبال خودمان می گردیم در طول این دوره های دور زندگی مان، به دنبال خودمان می گردیم در چهره این اشیا قدیمی!
واقعا این حس غریب چیست؟!
شاید می گوییم گذشته ها بد و خوب،سخت و آسان گذشت، و حالا انگار زمان سریع تر می گذرد و هرچه بیشتر می گذرد شتابش بیشتر می شود! این گذران تا کجا ادامه پیدا می کند؟ راستی آخرش چه می شود؟ این ”من” که در این دوره ها ساخته شد و ساختمش، به یک باره نابود می شود؟ و فقط یک خاطره مبهم می ماند برای اطرافیان؟
وای نه!
چقدر بد است! چقدر حیف است که این همه خاطره نیست شود!
این ”من” را دوست دارم، می خواهم که جاودانه بماند، دوست ندارم خاطره ای شود که دیگر حتی خودم نباشم که لمسش کنم، میخواهم با این ”من” جاودانه بمانم!
کاش حضرت مهربان پالایشم کند و فریم های(تکه های تشکیل دهنده فیلم) سیاه مرا قیچی کند و بسوزاند و آنوقت با یک ”من” زیبا جاودانه بمانم.