مادر
ارسال شده توسط محمد وحیدی نژاد در 90/1/10:: 6:6 عصردوم عید خانه عمویم دعوت بودیم،رفتیم وهمه مهمان ها هم آمده بودند اما عمویم نبود،پسرعمویم می گفت که مادر یکی از دوستان دوران جنگ پدرم همین امروز غروب فوت کرده، قرار است همین امشب تشیع ودفن شود. شام را بدون عمویم خوردیم ،عمویم آخر شب آمد از چشمهایش پیدا بود که گریه کرده است ،این که فوت یک زن مسن تا این حد باعث ناراحتی او شده برایم واضح نبود،فردای آن شب فرصتی پیدا شد تا من برای تسلیت گویی به خانواده آن مرحومه به خانه شان بروم فرصتی برای شناخت بیشتر آن مرحومه.
***
هرسال عید پسرش با او بود اما امسال چند روزی از سال جدید گذشته بود اما خبری از پسرش نبود مادر آرام و قرار نداشت مدام سراغ پسرش را می گرفت می گفت نمی دانم چرا هر چه صدایش می کنم نمی آید می گفت باید به خانه خودم بروم شاید اگر آنجا صدایش کنم بیاید،با وجود این مادر مثل همیشه آرام بود و مهربان مثل هر روز لبخند بر لب داشت و با نوه هایش شوخی می کرد ،امروز هم داروهایش را خورد وچند لحظه بعد رو به قبله دراز کشید و به آرامی چشمهایش را بست خواب طولانی مادر نگرانشان کرد صدایش کردند اما دیگر جواب نداد این بار مادر به ملاقات پسر شهیدش رفت.
«ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون» آل عمران 169
ونپندارید کسانی که در راه خدا کشته شده اند مرده گانند بلکه آنان زنده اند و در نزد پروردگارشان روزی می گیرند.
شادی روح شهید علی فردی و مادرش صلوات