چينيان گفتند: "ما نقاشتر"
روميان گفتند: "ما را کر و فر"
گفت سلطان: امتحان خواهم درين
کز شماها کيست در دعوي گزين
چينيان گفتند: يک خانه به ما
خاص بسپاريد و يک آن شما
بود دو خانه مقابل، در به در
زان يکي چيني ستد، رومي دگر
چينيان صد رنگ از شه خواستند
پس خزينه باز کرد آن ارجمند
هر صباحي از خزينه رنگها
چينيان را راتبه بود و عطا
روميان گفتند: نه نقش و نه رنگ
درخور آيد کار را جز دفع زنگ
در فرو بستند و صيقل ميزدند
همچو گردون ساده و صافي شدند
از دو صدرنگي به بيرنگي رهيست
رنگ چون ابرست و بيرنگي مهيست
هرچه اندر ابر ضوء بيني و تاب
آن ز اختر دان و ماه و آفتاب
چينيان چون از عمل فارغ شدند
از پي شادي دهلها ميزدند
شه در آمد ديد آنجا نقشها
ميربود آن عقل را و فهم را
بعد از آن، آمد به سوي روميان
پرده را بالا کشيدند از ميان
عکس آن تصوير و آن کردارها
زد برين صافيشده ديوارها
هرچه آنجا ديد اينجا به نمود
ديده را از ديدهخانه ميربود
روميان آن صوفيانند اي پسر
بي ز تکرار و کتاب و بي هنر
ليک، صيقل کردهاند آن سينهها
پاک ز آز و حرص و بخل و کينهها
آن صفاي آينه، وصف دلست
صورت بي منتها را قابلست
صورت بيصورت بيحد غيب
ز آينه? دل تافت بر موسي ز جيب